درنگی بر دیالوگ‌گویی در «سد معبر»

سد معبر

پُرمشغله‌های خوش‌صحبت

در سد معبر تلاش شده است که گفت‌وشنودها و دیالوگ‌ها رسا و بی‌لکنت ادا شوند، مثل خیلی از فیلم‌ها. این سنتی است که از تئاتر به سینما آمده است و ایرادی هم ندارد. اما وضوحِ کلامی در این فیلم و فیلم‌های مشابه می‌تواند محل بحث باشد.

در سد معبر وقتی شخصیت‌ها رودرروی هم قرار می‌گیرند[۱] و لب به سخن می‌گشایند امواجِ بی‌وقفه‌ی آواها به گوش می‌رسند؛ پالوده، روان، بی‌هیچ خللی. چرا که همه‌ی دیالوگ‌ها باید خوب شنیده شوند، واژه‌به‌واژه، بی‌کم‌وکاست. اِلّا در یک پلان. اوایل فیلم قاسم (حامد بهداد) و برادرش جلوی درِ خانه ایستاده‌اند و در حال گفت‌وگو اند. ماشینی وارد کادر می‌شود و (در بک‌گراند) بین‌شان قرار می‌گیرد… مهم نیست که ورود ماشین حساب‌شده بوده یا اتفاقی. کارکردِ احتمالی‌اش هم بحث ما نیست. نکته این‌جاست: هم‌زمانیِ صدای ماشین با بخشی از گفت‌وگوی آن‌دو. به صدای ماشین، نور چراغ‌هایش را هم باید افزود. عاملِ دیگری که در حواس‌پرتی تماشاگر دخیل است. هرچند که در پلانِ یادشده ماشین وسطِ حرفِ قاسم و محسن پارازیت می‌آید اما باز هم بعید به نظر می‌رسد که تماشاگر — برای شنیدنِ آن چند واژه — گوش‌هایش را تیز کند.

پس این همه وسواس برای چیست؟ آن هم در فیلمی که می‌خواهد به واقعیت (این واژه‌ی همیشه جدل‌انگیز) نزدیک‌تر شود و بیش‌تر به منطقِ دنیای عینی پایبند بماند. چه اتفاقی می‌افتد اگر بین صدها سطر گفت‌وگو چندتایی‌شان خوب شنیده نشوند؟ چه ایرادی دارد که شخصیت‌ها تپق بزنند و مِن‌مِن کنند و بیش‌تر توی حرف همدیگر بدوند؟ البته نه این‌قدر مترونومی و حساب‌شده. جایی از فیلم قاسم و آن دست‌فروشِ سمج به اوراق‌فروشی می‌روند تا موبایلِ مفقودشده را از چنگِ صاحبِ آن‌جا دربیاورد. صاحب اجناس بعد از رو شدنِ دست‌اش پیش مأمور شهرداری، آشفته می‌شود و خودش را به موش‌مردگی می‌زند. در این لحظه بهداد (با همان تمپوی سریعِ همیشگی‌اش در هنگام عصبیت و موقعیت‌های تنش‌آلود) ازش می‌پرسد: «دزدی بدتره یا مال‌خری؟» و فروشنده هم مسلط و فوری جواب‌ می‌دهد: «خُب معلومه، هر دو.» در حالی که در سرعت ادای جمله و آوایش، هیچ نشانی از حس‌وحالِ موقعیتی که در آن گرفتار آمده، نیست. این مسئله هنگامی که آن‌دو در نمای دونفره و رودرروی یکدیگر ایستاده‌اند نیز صدق می‌کند و بازی با لحن و پایین‌آمدنِ لولِ صدای گفت‌وگوهای‌شان نباید ما را از مسئله‌ی مزبور غافل کند.

حالا شیوه‎ی ادای جمله‌ها در صحنه‌ی پیشین را مقایسه کنید با بازیِ محسن کیایی در همین فیلم (که البته بازی‌اش از این منظر خیلی کنترل‌شده است و تعداد پلان‌هایی که در آن‌ها خلاف کلیّت فیلم عمل کرده به انگشتان یک دست نمی‌رسد). برای نمونه، در صحنه‌ی بگومگویِ قاسم و محسن و دست‌فروش در ساختمان شهرداری، محسن کیایی در واکنش به حرف دست‌فروش که می‌گوید گوشی مال خودش نیست، این سؤال را سه بار بریده‌بریده تکرار می‌کند: «چرا حرفت رو عوض می‌کنی؟»

و اما اصرار بر وضوحِ کلامی و بی‌لکنتْ اداکردنِ گفت‌وشنودها و دیالوگ‌ها چه لطمه‌ای به این فیلمِ به‌خصوص زده است؟ درست است که هر فیلمی می‌تواند جهان خودش را بنا کند اما این‌جا، بین وضعیتِ کنونیِ شخصیت‌ها و طرزِ صحبت‌کردن‌شان تضادی آشکار هست. انگار آدم‌های فیلم مال آن ‌‌جاها و آن موقعیت‌ها نیستند. آن‌ها در متن جامعه‌ای ملتهب و زندگی‌ای نابه‌سامان به تصویر کشیده شده‌اند. همواره‌ گرفتار اند و با بحران دست‌به‌گریبان. اما هم‌چنین خوش‌صحبت‌اند و بر فنّ بیان مسلط.

[۱] منظور گفت‌وگوهای دو نفره و چندنفره است. و نه مثلاً صحنه‌ی پرهمهمه‌ی گلاویزشدنِ مأموران سد معبر با دست‌فروشان و یا آن چند پلانی که شخصیت‌ها با تلفن صحبت می‌کنند. به‌طور طبیعی، در مکالمه‌ی تلفنی (برای القای این‌که کسی آن‌سوی خط دارد صحبت می‌کند) شخصیت‌ها کلمه‌ها را می‌خورند و بعضی از جمله‌های‌شان را نیمه‌کاره رها و یا با وقفه تکمیل می‌کنند.

 

این مطلب پیش‌تر در سایت سینماسینما درج شده است.

موارد مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *