اگر عکس بالا را بچرخانیم (rotate کنیم)، بخشی از پیچیدگیِ بصریاش ساده میشود و فضای مأنوستری ایجاد. اما با این کار فضای عکس را دگرگون میکنیم و چهبسا، آن را بیمعنا. پس بیایید همانگونه که هست خوانش کنیماش.
صندوقچه در کانون توجه است. به دلیل قرارگیری در – تقریباً – میانهی قاب و هم به خاطرِ جهتِ دستانِ زن و مرد، که به پیکانهایی میمانند رهنمونکننده بهسوی هدف. یک سوی صندوقچه، مسیریست بیبازگشت؛ همچون گودالی بیانتها. و سوی دیگرش (پشتِ سرِ زن) منتهی میشود به جایی آن بالا؛ جایی که مرد از آن آویخته شده. خواهندگانِ صندوقچه چه نسبتی با یکدیگر دارند؟ زن و شوهر اند یا دو دلدادهی قدیمی؟…
مرد نجاتگر است و شگفت آنکه برای برگرفتنِ صندوقچه آمده، نه نجاتِ زن. به نظر میرسد که زن آهنگِ رفتن کرده و مرد میکوشد که با قاپیدنِ صندوقچه از رفتن بازداردَش.
در صندوقچه چه نهفته؟ صندوقچه از نظرگاهِ دیگران اغلب انباشتگاهِ خنزر پنزرهاییست دورریختی، اما برای صاحباناش، دربردارندهی وسیلههایِ دلانگیزِ بازمانده از گذشته است و بهیادآورندهی انبوهی از خاطرهها.
انگار گوشهای از نهانگاهِ ذهنِ مردی را به تماشا نشستهایم که در تلاش برای فراچنگآوردنِ خاطراتِ رابطهایست در آستانهی گسستن، و در تلاش برای پُرکردنِ جای خالیِ زن.