سَیلانِ بیامانِ صداها
صحنهی سربهنیستکردنِ شهره (مرجان اتفاقیان)، نقطهی عزیمتِ مناسبی برای بررسیِ دیالوگگویی در فیلم است. شهروز پارچهای را دور گردن شهره انداخته است و دارد خفهاش میکند. شهره فریاد میزند و کمک میخواهد اما در آوایش جز جرجر، نشانی از خفهشدن نیست. مونولوگها کامل و دقیق ادا میشوند، بدون ذرهای لغزش. کافیست تصویر را ماسکه کنید و به تمنای شهره گوش دهید؛ واقعاً دارد خفه میشود؟