تلنگری بر پارادایمِ نقدِ فیلم در ایران
پارادایمِ نقدِ فیلم در ایران همچنان — تا حدود زیادی — وامدارِ اندیشههای حالا دیگر متزلزلشدهی مخالفانِ سرسختِ سینمای عامهپسند است، مشخصاً تحت تأثیر مکتب فرانکفورت و دو تَن از طلایهداراناش، تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر. جانمایهی تفکرِ تبعیضآمیز و دگماتیکِ آندو و موافقانشان را میشود از این بخشِ مقالهی صنعتِ فرهنگسازی: روشنگری بهمثابه فریب تودهای دریافت: «آثارِ هنریْ زهدطلب و بری از شرمزدگیاند؛ صنعت فرهنگسازی هرزهنگار و جانمازآبکش است.»
خالتور از آن فیلمهاییست که شاید تنها تعداد انگشتشماری از منتقدان موافق اکراناش باشند و اگر اعضای شورای صنفی اکران جملگی از منتقدان بودند بعید به نظر میرسید که فیلمهایی مثل خالتور رنگ پرده را ببینند. این فیلم اکنون روی پردهی سینماهاست و (تا زمان نگارش این مطلب) در گیشه موفق بوده است. اما نقد چه واکنشی به خالتور نشان میدهد؟ پیشبینیِ اینکه تعداد بسیار اندکی از منتقدان به تماشای خالتور میروند، سخت نیست و البته، تصور اینکه همان تعدادِ قلیلْ بدونِ جبههگیریِ آشکار به تماشایش بنشینند نیز سخت است. احتمال قریببهیقین، انگیزهی اندک منتقدانی که به سالنهای نمایشدهندهاش پا میگذارند و تا آخر پایش مینشینند، یا همراهیِ فکوفامیل و دوستان است و یا ترتیبدادنِ حملهای جانانه به این عضوِ بیدفاع از سینمای بدنه (هرچند فهرستِ عواملاش نشان میدهد که چندان هم بیدفاع نیست).
بهطور کلی واکنشها به خالتور از دو حالت خارج نیست: بیاعتناییِ محض و یا نقدی خصمانه با لحنی تمسخرآمیز؛ که در بهترین حالت تلفیقیست از برشمردنِ ایرادهای کوچک و بزرگِ تکنیکی، انگشتگذاشتن روی چالهچولههای متن و اشاره به منطقِ سُستِ روایی. توجیهِ گروهی که به فیلم بیمحلی میکنند این است که تماشاگران و سازندگانِ این فیلم با نقد بیگانهاند و اساساً فیلمهایی چون خالتور شایستهی نقد و تحلیل نیستند. و اما دربارهی گروهی که با عداوت دربارهی این فیلم مینویسند: چند نفر نقدهایشان را میخوانند؟ لابد این نقدها قرار است سیلیای باشند بر صورتِ سلیقهی عمومی و یا تلنگری بر سازندگاناش. اما واقعیت این است که حتی بسیاری از منتقدان و خوانندگانِ پیگیرِ نقد هم آنها را تا ته نمیخوانند. چرا؟ چون بیشترشان سراپا کلیشهاند و در همان دامی میافتند که نویسندگانشان از آن فراریاند (با کلیشه عجیناند و از کلیشه نالان). پرسش اینجاست: هر دوی اینها (بیاعتنایی و حرفهای همیشگی) چه تأثیری میتوانند داشته باشند؟ آیا این دست واکنشها جلوی تولیدِ «خالتورها» را میگیرند؟ و اصلاً چه ایرادی دارد که خالتورها ساخته شوند و به نمایش درآیند؟ پرسشِ پیشین شاید به کار آسیبشناسیِ اکران و سیاستهای کلانِ فرهنگی بیاید، اما برای پرداختن به متن چندان راهگشا نیست.
خالتور دارد میفروشد؛ چرا؟ دلایلِ زیادی در کار اند. یکیشان این است: فیلم روی ترانههای داخلی و خارجیِ سالهای دور و خوانندگانشان مانور میدهد. خالتور بهویژه در یکسومِ ابتداییْ گلچینی از آنها است و یکجورهایی شوهای آن دوران را بازسازی میکند. انگار داریم به شوهای غیرمجازِ آن سالها که از طریق شبکههای زیرزمینی تکثیر و دستبهدست میشدند، نگاه میکنیم. در یک سالِ اخیر نهنگ عنبر ۲: سلکشنِ رؤیا و حتی ملودرامِ اشکانگیزی چون نیمهشب اتفاق افتاد (این یکی بیشتر از جنبهی شنیداری) نیز از ترانههای نوستالژیک برای جذب مشتری استفاده کردهاند.[۱]
اینکه سه فیلمِ بالا آن ترانهها را در روایتشان گنجانده و احساساتِ رقیقهی تماشاگرانشان را قلقلک دادهاند، بیارتباط با شرایط حاکم بر جامعه نیست. البته عناصرِ نوستالژیک همواره — و برای همگان — میتوانند خوشایند باشند و یادآورِ لحظههای سِلِکت و اِدیتشدهی خوشِ گذشته. اما جدای از این، تماشاگران خالتور میتوانند ترانهها و ویدیوهایی را که پیشتر در تنهایی یا در جمعهای کوچکِ خودمانیْ دزدکی میدیدند و میشنیدند، در سالنهای تاریک و در تجربهای جمعی و بیتا، بهراحتی ببینند و بشنوند؛ به دور از فضای عبوسِ بیرون و چشموگوشِ فضولباشان.
سینما از همان سالهای آغازین، رقص را بهکار بسته است و بعد از صدادارشدن، آواز را هم. منتها — تا جایی که دانشِ محدود نگارنده قد میدهد — نه با این حجم و رویکرد. فاصلهگرفتنِ سینمایِ — مشخصاً کمدیِ — ایران از وضعیتی که دچارش شده، نیازمندِ گشایشِ اجتماعی-فرهنگی است، هرچند که تحولِ فرهنگیْ نسبتِ مستقیمی ندارد با بهتر یا بدترشدنِ خالتورها. برای نمونه، آیا بهطور قطع میتوان گفت که فارس(farce)های «هالیوودِ جدید» چیزی بهتر یا بدتر از ساختههای پیشیناش هستند؟
[۱] نقدهای نگارنده دربارهی ایندو، پیشتر در سایتِ ماهنامهی فیلم درج شدهاند.