چرا نمیخندیم؟
چند آیتمِ کمیکِ تلویزیونی که تنها وجهِ مشترکشان نمایشِ معضلی فرهنگی-اجتماعی است. این شاید سرراستترین توصیفِ فرمِ رواییِ ساعت ۵ عصر باشد. مهرداد پرهام — همچون آیتمهایی با شخصیتی ثابت در جُنگهای هفتگی — هر بار در مخمصهای تازه گرفتار میآید و رفتناش به بانک به تأخیر میافتد. البته، گرفتاریها پشتِ سرِ هم و غافلگیرکننده نیستند و تماشاگر بعد از هر موقعیت فرصت دارد که به منطقِ رواییِ رخدادِ قبلی بیندیشد و آمادهی مخمصهی بعدی باشد.
مهرداد تا پنجِ عصر مهلت دارد که خودش را به بانک برساند وگرنه خانهاش را از دست میدهد. اما فیلم روی گذرِ زمان مکث نمیکند و زمان برای تماشاگر بااهمیت نمیشود (مهرداد چند بار به ساعتِ مچیاش نگاه میاندازد و به اطرافیان میگوید که دیرش شده است؛ فقط همین). در نتیجه مشغلهی شخصیت صرفاً به همان موقعیتی که درش قرار دارد، محدود میشود و آن تنشِ خندهدارِ برخاسته از فشردگیِ زمان به تماشاگر منتقل نمیشود. فیلم از کنارِ مسئلهی از دستدادنِ خانه هم راحت عبور کرده است. بهراستی مصادرهشدن یا نشدنِ خانهی مهرداد چهقدر برای تماشاگر مهم است؟
ساعت ۵ عصر نهتنها از نظر روایت، که از نظر کارگردانی نیز چیزی شبیهِ آیتمهای کمیک است. مثلاً توجه کنید به میزانشاتِ پلانهای مابینِ رهاییِ مهرداد از دست امیر جعفری و پیوستنِ ناخواستهاش به اعتصابِ کارگری. در نمایی از فیلم مهرداد طولِ خیابانی فرعی را طی و دوربین او را با پن و تراولینگ دنبال میکند، در ادامه شخصی سرِ راهاش سبز میشود و…