شکاف عاطفیْ میانِ مردم و سینما

شکاف - صندلی‌های خالی

همیشه هم نمی‌شود تقصیر را انداخت گردنِ فیلم‌ها، گاهی وقت‌ها این کم‌وکیفِ اکران است که باعثِ دل‌خوری و دوریِ مردم از سینما می‌شود. اگر بدبودنِ فیلم و اکران با هم ترکیب شوند که چه بدتر! نتیجه‌اش می‌شود معجونی که شاید چشیدن‌اش سینماروهای جدی را هم تا مدت‌ها از سینما رفتن بیزار کند.

شکاف از اوایل دی‌ماه بر پرده‌ی سینماهای تهران و شهرستان‌ها رفته است. به کارگردانی و نویسندگیِ کیارش اسدی‌زاده، تهیه‌کنندگیِ علی سرتیپی و منیژه حکمت و با نقش‌آفرینیِ هانیه توسلی، بابک حمیدیان، سحر دولتشاهی، پارسا پیروزفر و دیگران. از سینماها و روزهای دیگر بی‌خبرم اما آن روز و سانسی که ما به تماشای شکاف رفتیم سالنِ انتظار پر بود از جمعیتِ مشتاق. دیدنِ آن همه تماشاچی هر سینمادوستی را به وجد می‌آورْد، که چه لذتی دارد فیلم دیدن در جمع.

تازه داشتیم با حال‌وهوای سالن «حال» می‌کردیم که مسئول گیشه از پیجر اعلام کرد: «با عرض پوزش از شما تماشاگران محترم، شکاف با یک ربع تأخیر اکران می‌شود…» از شنیدن این خبر ناراحت نشدیم که هیچ، خوش‌حال هم شدیم چون در میان جمع‌بودن حس خوبی به‌مان می‌داد…

وقت‌اش که رسید به صف شدیم و یواش‌یواش واردِ سالن. «لطفاً هر کس سرِ جایِ خودش بنشیند.» این تذکر/ درخواستِ کنترل‌چی هم باعث شد بیش‌تر خوش‌حال شویم (از آخرین باری که چنین جمله‌ای را شنیدیم مدت‌ها می‌گذشت). تماشاگران رفته‌رفته جا‌به‌جا شدند و بالأخره فیلم بر پرده تابانده شد و چشم‌ها به پرده دوخته.

چند صحنه‌ی آغازین ریتمی کش‌دار و حوصله‌سربر داشت، پیدا بود که فیلم اهلِ دیالوگ برقرار کردن نیست. چیز تازه‌ای هم نبود، این روزها اغلبِ فیلم‌های روی پرده چنین‌اند. بنابراین سعی کردیم همین‌جوری «الکی» خودمان را به فیلم نزدیک کنیم و به هر ترتیب با فضایش اُخت شویم. منتها هنوز ده دقیقه از آغاز اکران نگذشته بود که به یک‌باره فیلم قطع شد و پرده تاریک، و ما هم از فضای فیلم به بیرون پرت (همه‌ی زحمت‌های‌مان برای یافتن روزنه و ورود به دنیای فیلم در یک آن به باد رفت). چند ثانیه‌ای درماندیم که این موضوع را به بازیِ فرمی ربط‌ دهیم یا خرابیِ ویدیو پروژکتور. که متأسفانه دومی درست بود.

پس از چند دقیقه، فیلم دوباره شروع شد. واقعاً هم دوباره شروع شد؛ یعنی از اولِ اول! شاید هم آپاراتچی به خاطر کسانی که دیرتر وارد سالن شدند این کار را کرد. اما هر چه بود، ما نه‌تنها از این اتفاق ناراحت نشدیم که برعکس، خوش‌حال هم شدیم. چون می‌شد فیلم را از زاویه‌ی دیگری تماشا کرد. مثلاً اگر بار اول هوش‌وحواس‌مان متوجهِ داستانِ پُرشکافِ فیلم بود حالا می‌توانستیم بی‌خیالِ قصه شویم و در میزانسن‌هایِ نداشته‌اش اندکی کندوکاو کنیم…

نیم ساعت که از فیلم گذشت، فهمیدیم که زود قضاوت کرده‌ایم و ریتم ابتدای فیلم اصلاً هم کند نبوده است (به نسبت ادامه‌اش البته). ضمن این‌که لحن بازیگران آن‌قدر مونوتُن بود و آمبیانسْ روی گفت‌وگوها سوار، که کم‌تر تماشاگری تاب تحمل‌شان را داشت. فقط خدا می‌داند که این نقص (دومی) برمی‌گشت به صداگذاریِ فیلم، یا نسخه‌ی در حال اکران و یا سیستمِ صوتیِ سینما. سوای این، سکوتِ اغلبْ بی‌موردِ بینِ گفت‌وگوها هم تماشاگران را می‌آزرد. البته همه را که نه، آن‌هایی را که مترصد فرصتی بودند برای بازکردنِ بسته‌های چیپس و پفک‌ و ایضاً هُرت‌کشیدنِ تهِ آبمیوه و شکستنِ خِفْتیِ تخمه…

پیش‌تر در نشریه‌ی فرهنگی هنری آدم‌برفی‌ها منتشر شده است.

موارد مشابه

۱ دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *